هیچ وقت به شهید بهشتی فکر نکرده بودم یا در مورد او صحبت نکرده بودم یا اصلا ارتباطی عاطفی یا حتی فاتحه ای
فقط از دور اسم او را شنیده بودم.

یک دانشجو بود از سادات اصفهان و حتی فکر کنم از خیابان حسین آباد.
یک بار نامزدش برای کار اداری به من سر زد و برای اینکه کارش را انجام دهم این را هم گفت که قصد ازدواج دارند و وضع مالی خوبی ندارند.
مقداری پول پیش من بود برای کار خیر و یک لحظه تصمیم گرفتم به این زوج جوان بدهم برای ازدواج. اما تردید کردم که آیا محل مصرف این پول اینجاست یا نه
شماره تلفن نامزدش را به بهانه ای گرفتم تا بیشتر فکر کنم.

 

شب:
من کنار شهید بهشتی در یک پیکان سفید نشسته بودم و او بدون عبا بود  رانندگی می کرد. 
در شهر قم بودیم.

به او گفتم که گاهی انسان وظیفه ی خودش را نمی داند.
داستان آن دانشجو را گفتم و داستان پولی که پیش من است برای کار خیر و تردید من.

هیچ حرفی نزد.
اندکی ناراحت شد. 
کنار رودخانه بین مصلی و پل توحید پارک کرد. ترمز دستی را کشید و با عجله پیاده شد. 
در خواب من مطمئن بودم که رفت به این دو جوان کمک کند. 

 

روز:
به نامزد آن خانم زنگ زدم و پول را به او دادم
خیلی تعجب کرد و گاهی هم به من سر می زد.
یک بار گفتم خوابم را.
فکر کنم این را هم گفت که نسبتی هست بین خانمش و شهید بهشتی.

 

چند روز پیش دارش می گفت آنها زندگی خوبی دارند و اهل کار خیر هستند. (تکثیر می شود هر رفتاری که ما داریم. خوب یا بد.)
خودشان هم یک بار پیام دادند سر قبر شهید بهشتی به یادتان هستیم. 
 

شهید بهشتی و دانشجوی سید

شهید ,بهشتی ,گفتم ,شهید بهشتی ,نکرده بودم
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها